باز کن در باغ دلت را

ای که در زیر آوار عشق خفته ای

دردهای ما مشترک است!

پس باز کن در باغ دلت را...

و

حرف های نگفته ات را به من بگو

بگذار بفهمم در درونت چه می گذرد

شاید همه چیز آنگونه که فکر میکنی بد نباشد..

چون بهار سرزمین های شمالی

کوتاه است عمر ما

پس

زمان اندکی در پیش داریم

باید مرور کنیم

راههای رسیدن به عشق مشترک را

اکنون

گونه هایت را نزدیک بیاور

 

دردهای ما مشترک است!

پس باز کن در باغ دلت را...

شاید بهشت من در آن گم شده باشد

شاید کودک درون من بیابد جفت خویش را

و

شاید

هنوز قهرهای کودکانه را بتوان بهانه دوستی قرار داد

بیرون بیاور از زیر آوار عشق دستانت را

تو می توانی !

-چون آخرین شب جدایی-

عروسکت را بردار

ما در اولین باغ آشنایی

دوباره همدیگر را آزادانه خواهیم بوسید

باز کن در باغ دلت را...

باز کن در باغ دلت را...











گزارش تخلف
بعدی